سخن اول
شب است و غربت و دلتنگی و غمشب است و امشبی هم نور مه كم
شب است و حس اشك و ناله و سوز
شب است و آتش افكن ، خانمان سوز
شب است و رحلت لبخند و شادیست
گمانم لب دگر بی خنده جاریست
شب است و محو دلتنگی شمسیم
دلم راضی نشد با صد زر و سیم
شب است و آرزوی صبح دارم
دمادم گریه و صد ناله كارم
شب است و نور چشمم سو ندارد
چرا این دل گهی همسو ندارد
شب است و یار در غار جداییست
شدم شیطان تو گویی بی خداییست
شب است و نفرت از شب گشته جانم
خدایا بین كه من دل خسته جانم
شب است و منتظر ، محو نگارم
دگر بی انتظارت بی قرارم